ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات ساینا

تفلد تفلد...

امروز هوا حسابي تابستوني بود... ديروز بالاخره تلسم قرارداد تولدت بسته شد... تخميني منوي عصرونه و شام ترتيب  داده شد...اميد است كه مهمونها بدقولي نكنند...فاصله اي كه مشغول بوديم، ك ساعت و نيم شما دوتا حسابي از فضاي بازي و نقاشي بهره مند شديد... فردا جشن بايان تحصيلي مدرسه توي تالار هميشكي بركزار ميشه...يه دكلمه علاوه بر برنامه هاي دسته جمعي داري...بنجشنبه تولد مانلي...شنبه تولد بارمين متاسفانه بخاطر فوت بدربزركش كنسل شد...  دوست داشتم با لباس محلي جديد توي جشن شركت ميكردي ولي لباسهاي اينجارو نبسنديدم، همشون الكي محلي بودن...خوشم نيومد... دوستون داريم بوس.
29 ارديبهشت 1394

سفردو روزه

کوتاه، مختصر ولی مفید  با همراهی خاله محبوبه جون اینا رفتیم ییلاقات ماسال بعدم ساحل انزلی... پنجشنبه بعد از کلاست توی آکادمی زبان زدیم به جاده....شنبه عصر هم برگشتیم....البته شب رسیدیم... بخصوص شن بازی کنار دریا به شما سه تا فسقلی خیلی مزه داد... امروز مدرسه آزمون پایان ترم زبان انگلیسی داشتی...نمره A  شدی...
27 ارديبهشت 1394

خدا قوت دخترک ملوس و نازم....

یک هفته ده روزی میشه که هوا عین پاییز شده...ابر ، باد ، بارون...شبها حسابی سرده مجبورم در و پنجره هارو ببندم... شکر و صد شکر..... این روزا تکالیف و مرور درسهاتون بیشتر شده...تمرینات پیانو هم کماکان ادامه داره... ضمن اینکه سه هفته است کلاس خصوصی با حضور معلم باله خونمون و گاهی ما توی خونشون، حسابی وقتتو پر کرده... در نهایت لباس تولدت رو هم سفارش دادم بدوزن...امیدوارم مطابق عکسش دربیاره... چند روزه فرصت نمیکنیم بازی کنیم... انشالله زودتر مدرسه تعطیل شه بیشتر تفریح کنیم... اگه بتونیم هماهنگ کنیم دست جمعی با حضور همکلاسیها و مامانهای مهربونشون چهارشنبه عصر میریم نمایش سفید برفی... امروز نقش کوزت رو توی خونمون داشتم....از صبح تا عص...
20 ارديبهشت 1394

...

w0o0ow چه هفته پر مشغله ای رو پشت سر گذاشتیم...خداروشکر همه چی  رو به راه بود واسه سپری کردن روزهای خاطره ساز با وجود فرشته های بی تکرارمون... پنجشنبه عصر قرار فامیلی داشتیم توی پارک...شام رو طول روز آماده کرده بودم...که به موقع بزنیم بیرون... تا حدودهای 12 دور هم بودیم....بخصوص سردی هوا بیشتر از این اجازه موندن نمیداد... صبح با وجود دونه های ریز روی صورت دنا خانوم شیطون بلا شگفت زده شدیم به سرعت به متخصص اطفال آتیه مراجعه کردیم که خوشبختانه چیز مهمی نبود....بخصوص چون از قبل قرار سفر به قزوین داشتیم بایست سرنوشت این مهمونهای ناخونده روی پوست خواهر کوچولو مشخص میشد...نزدیک به ظهر زدیم به جاده و دو روزی مهمون خاله لیلا جون و بعدم پریس...
18 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

امروزم توي اكادمي برنده شدي، دكتر يه كتاب نفيس بهت هديه كرد متفاوت با قبليا، خيلي جيكري،  امروز عصر قراره بريم بارك دوجرخه سواري بعدم يه شام دور همي فاميلي توي بارك، حسابي خوش ميكذره، دنا جونم ديكه دلش تاب سرسره ميخواد از بس بابا دم اكادمي بردتش....
10 ارديبهشت 1394

روزمره گی

شکر همه چی خوبه... دیروز جمعه خونه بودیم و به درسها و تمرینات جانبی رسیدگی کردیم و کلی بازی... سه شنبه نزدیک ظهر یهویی برنامه استخر چیدم با خاله زهره رفتیم....در اصل پرس و جو واسه انتخاب بهترین گزینه مربی شنا بود ... خانوم د که واست از دو سال پیش در نظر داشتم متاسفانه دیگه مربی گری نمیکنه و ناجیه... سه شنبه همچنین، بدون اطلاع قبلی نمایشگاه بازیهای فکری توی مدرسه برگزار شد که باعث کنتاکت و دلخوری بین من و مدرسه شد... البته به فرموده خودشون دست گرمی بوده و بناست که یکی دو بار دیگه توی این ماه برگزار شه... بخصوص توی برخوردهات با دنا جون، هزار ماشالله بیشتر از اونچه که نشون میدی فهمیده و خانومی.....باورم نمیشه گاهی، هنوز 7 سالت تموم نشد...
5 ارديبهشت 1394
1